Saturday, August 27, 2005

فرود

چه سخت فرود آمده است

آنکه به اعراض , گردن فهمی می افراشت،

سخره ی بویناکی روزگار

چه سخت می بینمش ،

در پس دودی که انگار ،

مغز خسته اش را از زبان ساکتش فرار می کند

دست هایش ،

نابسود بود های خویش

جیب را برای همصحبتی یک خیابان طولانی،

طلب می کند.

Thursday, August 25, 2005

سکوت

سکوت سرشار لکنت است
و خلوتی شب رستاخیز مردگان
آن هنگام که ناگفته ها سلیس می شوند
سکوت سرشار لکنت است
و خاموشی نا گفته ها
روزمرگی جدید
به هنگام برآمدن آفتاب
سکوت سرشار لکنت است

Sunday, August 14, 2005

Insight

من خدا را
در چهره خسته ی راهبه ی روسپی
جان کندن گوسفند قربانی
خواب پس از مستی
سرمه ی عروس جزامی
و دود این سیگار کوفتی
دیدم

پی نوشت:چند تا جمله است که پشت سر هم اومده! شعر نیست پس نگید ادبیات رو از پایه خراب کرد!
پی نوشت2:و اینکه به دلیل امتحانات تا سه شنبه 15 شهریور آپدیت ندارم

Naive

عاشق حقیقی چیزی را که به صفت توحید محدود شده است، پرستش نکند

Saturday, August 13, 2005

Punish

خداوندگار در 3 دوره با 3 چیز بر مردان عذاب نازل کند
تجرد:خواهر،تاهل:همسر
اون دنیا هم دست ور نمی داره:گویند حوری

Wednesday, August 10, 2005

Franny and Zooey

آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه، با گلوی پاره و خونی که آروم آروم می ره تا بمیره، و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه قشنگ رو سرش از کنارش بگذره، باید بتونه خودشو رو یه بازو بلند کنه ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه می رسه!
پیوست:فیلم پری نشخواری ایرانی از این کتاب سالینجر است.

Tuesday, August 09, 2005

Faith

وازکتومی عبارتست از
ایمان قلبی،گل گلشن ، تکیه گاه گیر دار ، Hardware firewall، Airbag،استعاره از آسودگی، Auto Pilot ،کاستلیانو ، کنترل کمانش قطری ، بلیط نشانه شخصیت است ، No Smoking ، از انداختن دستمال در چاه توالت خودداری فرمائید
این کدئین ها کجاست امشب باید زود بخوابم

Rotation

یه گدایی هست که هر روز که از جلوش رد می شی اگه بهش پول ندی بهت فحش میده
دیشب آخر وقت که داشتم می رفتم خونه بهم چیزی نگفت! نمیدونی چقدر دلم شکست! فردا قبل از اینکه ساعت کاریش تموم شه، باید برگردم خونه!

Sunday, August 07, 2005

Tan

کاش میتونستم قلبمو در بیارم،بندازم زیر پام و با تمام وجود لهش کنم
لذت نگاه کردن خونی که از زیر پام می ره مثل لذت خوردن چی توز با طعم فلفله مخصوصا وقتی ماست موسیرم کنارش باشه!

Lacuna

شاملو
ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرامرگ خود آگاهان اند

haiku

هوسایی
چه زیباست ماه
تنها، خیره بدان می نگرم!
و به بستر می روم

Yell

بهم می گن که فقط 2 روز واسه زنده موندن وقت دارم
روز اول: تمام 24 ساعت رو می خوابم.
روز دوم: چند تا بطر شامپاین رو با یه باکس سیگار و با نوار "بالابان" ام ور میدارم، میرم بالای برج میلاد بعد از اینکه ترتیب بطریها و باکس رو دادم، بعد تموم شدن نوار درست 7 ساعت قبل از تموم شدن وقتم دستامو باز میکنم و با لذت تمام خودمو پرت میکنم!

Trouper

یادت میاد آخرین بار کی خوشحال بودی؟

reprisal

پسره به زور دستمو میکشید و گفت آقا ... تورو خدا، بخر دیگه! فقط یه دونه! گفتم شماها که همش به دخترا آدامس میفروشین چیه به من گیر دادی؟ گفت نه اونا دستشون سرده ازشون می ترسم! گفتم نه آدامس نمی خوام، گفت تورو خدا واسه زنت بخر، خندم گرفت. گفتم زنم کجا بود! گفت پس واسه دوست دخترت بخر! گفتم نه اونا سردن ازشون خوشم نمی آد! خواستم باش شوخی کنم ولی یه دفعه ناراحت شد و سرشو انداخت پایین، بعد سریع سرشو اورد بالا و انگار چیز مهمی کشف کرده باشه گفت: پس واسه مامانت بخر اون گرمه!بهش گفتم به شرطی که یه دونه رو هم واسه مامان خودش ببره!
پول رو که گرفت با خوشحالی دوید و از پشت داد زد که مامان نداره!
به آدامس تو دستم نگاه کردم!

Parallel

دهه 40 تو امریکا بود، دوتا برادر سیاه بودند که تو یه مزرعه خارج از شهر کار میکردند،جان و مک.جان برادر بزرگه بود.
یه روز یه سری کوکلوس کلان(ku klux klan)به مزرعشون حمله کردن، همه چیز رو آتیش زدند و داغون کردند.رسیدن به کشتن اون دو تا کاکا سیاه، چون می خواستند تفریح کنند مک رو با طنابی به گردن از درخت آویزون کردندو دستای جان رو هم بستند و کاری کردند که پای مک رو شونه های جان باشه.کلی صبر کردن تا جان خسته شه ولی چون جان اصولا قوی بود و اونا هم کلی سیاهای دیگه رو باید سر حال میاوردند لذت مردنشونو بی خیال شدن.
غروب شده بود و دیگه جان واقعا داشت می لرزید، سکوت بدی بود، لرزش پاهای جان هر لحظه بیشتر میشد...یه عقرب نزدیک جان شد، جان می خواست اونو بکشه، ولی یه لحظه صبر کرد... و گذاشت اونو نیش بزنه...وقتی ماه بالا اومد هر دوشون مرده بودند!
خدایاااا.... به خاطر اون عقرب ازت ممنونم!

Thursday, August 04, 2005

belle de jour

عاشق اون دختره تو ایستگاه مترو صادقیه ام که روی چمن ها می شینه و پوستر انریک و امینم می فروشه. همیشه هم به پوستر انریک زل میزنه... کاش تو بهشت لغمان های شبیه انریک هم داشته باشن!

Monday, August 01, 2005

allez à l'enfer!

یه حوری رو تو بهشت میشناسم که میلیونها سال سابقه کاری داشت ولی آخرش به خاطر نافرمانی جهنمی شد. آخه بنده خدا اعتراض کرده بود که چرا باید همیشه پیش این مومنایی بره که 70 سال عبادت کردن و چشمشون یه نامحرمم ندیده. میگفت آخه آدمم اینقدر ندید بدید میشه! الان تو جهنم کلی هم وقت اضافه می آره!

aide

تو یه چاه بلند می افتی که هر روز کلی آدم از بالاش رد میشه. ولی هیچکی نمیفهمه تو اونجایی. آخه تو مادر زادی لال بودی
عجب مرگی!