فرود
چه سخت فرود آمده است
آنکه به اعراض , گردن فهمی می افراشت،
سخره ی بویناکی روزگار
چه سخت می بینمش ،
در پس دودی که انگار ،
مغز خسته اش را از زبان ساکتش فرار می کند
دست هایش ،
نابسود بود های خویش
جیب را برای همصحبتی یک خیابان طولانی،
طلب می کند.
چه سخت فرود آمده است
آنکه به اعراض , گردن فهمی می افراشت،
سخره ی بویناکی روزگار
چه سخت می بینمش ،
در پس دودی که انگار ،
مغز خسته اش را از زبان ساکتش فرار می کند
دست هایش ،
نابسود بود های خویش
جیب را برای همصحبتی یک خیابان طولانی،
طلب می کند.
Posted by
HMN
at
9:20 PM
0
comments
سکوت سرشار لکنت است
و خلوتی شب رستاخیز مردگان
آن هنگام که ناگفته ها سلیس می شوند
سکوت سرشار لکنت است
و خاموشی نا گفته ها
روزمرگی جدید
به هنگام برآمدن آفتاب
سکوت سرشار لکنت است
Posted by
HMN
at
1:57 PM
2
comments
من خدا را
در چهره خسته ی راهبه ی روسپی
جان کندن گوسفند قربانی
خواب پس از مستی
سرمه ی عروس جزامی
و دود این سیگار کوفتی
دیدم
پی نوشت:چند تا جمله است که پشت سر هم اومده! شعر نیست پس نگید ادبیات رو از پایه خراب کرد!
پی نوشت2:و اینکه به دلیل امتحانات تا سه شنبه 15 شهریور آپدیت ندارم
Posted by
HS
at
10:20 AM
6
comments
عاشق حقیقی چیزی را که به صفت توحید محدود شده است، پرستش نکند
Posted by
HS
at
10:18 AM
2
comments
خداوندگار در 3 دوره با 3 چیز بر مردان عذاب نازل کند
تجرد:خواهر،تاهل:همسر
اون دنیا هم دست ور نمی داره:گویند حوری
Posted by
HS
at
10:55 AM
2
comments
آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه، با گلوی پاره و خونی که آروم آروم می ره تا بمیره، و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه قشنگ رو سرش از کنارش بگذره، باید بتونه خودشو رو یه بازو بلند کنه ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه می رسه!
پیوست:فیلم پری نشخواری ایرانی از این کتاب سالینجر است.
Posted by
HS
at
11:49 AM
4
comments
وازکتومی عبارتست از
ایمان قلبی،گل گلشن ، تکیه گاه گیر دار ، Hardware firewall، Airbag،استعاره از آسودگی، Auto Pilot ،کاستلیانو ، کنترل کمانش قطری ، بلیط نشانه شخصیت است ، No Smoking ، از انداختن دستمال در چاه توالت خودداری فرمائید
این کدئین ها کجاست امشب باید زود بخوابم
Posted by
HS
at
11:24 AM
4
comments
یه گدایی هست که هر روز که از جلوش رد می شی اگه بهش پول ندی بهت فحش میده
دیشب آخر وقت که داشتم می رفتم خونه بهم چیزی نگفت! نمیدونی چقدر دلم شکست! فردا قبل از اینکه ساعت کاریش تموم شه، باید برگردم خونه!
Posted by
HS
at
11:21 AM
0
comments
کاش میتونستم قلبمو در بیارم،بندازم زیر پام و با تمام وجود لهش کنم
لذت نگاه کردن خونی که از زیر پام می ره مثل لذت خوردن چی توز با طعم فلفله مخصوصا وقتی ماست موسیرم کنارش باشه!
Posted by
HS
at
11:24 AM
5
comments
هوسایی
چه زیباست ماه
تنها، خیره بدان می نگرم!
و به بستر می روم
Posted by
HS
at
11:21 AM
1 comments
بهم می گن که فقط 2 روز واسه زنده موندن وقت دارم
روز اول: تمام 24 ساعت رو می خوابم.
روز دوم: چند تا بطر شامپاین رو با یه باکس سیگار و با نوار "بالابان" ام ور میدارم، میرم بالای برج میلاد بعد از اینکه ترتیب بطریها و باکس رو دادم، بعد تموم شدن نوار درست 7 ساعت قبل از تموم شدن وقتم دستامو باز میکنم و با لذت تمام خودمو پرت میکنم!
Posted by
HS
at
11:19 AM
0
comments
پسره به زور دستمو میکشید و گفت آقا ... تورو خدا، بخر دیگه! فقط یه دونه! گفتم شماها که همش به دخترا آدامس میفروشین چیه به من گیر دادی؟ گفت نه اونا دستشون سرده ازشون می ترسم! گفتم نه آدامس نمی خوام، گفت تورو خدا واسه زنت بخر، خندم گرفت. گفتم زنم کجا بود! گفت پس واسه دوست دخترت بخر! گفتم نه اونا سردن ازشون خوشم نمی آد! خواستم باش شوخی کنم ولی یه دفعه ناراحت شد و سرشو انداخت پایین، بعد سریع سرشو اورد بالا و انگار چیز مهمی کشف کرده باشه گفت: پس واسه مامانت بخر اون گرمه!بهش گفتم به شرطی که یه دونه رو هم واسه مامان خودش ببره!
پول رو که گرفت با خوشحالی دوید و از پشت داد زد که مامان نداره!
به آدامس تو دستم نگاه کردم!
Posted by
HS
at
10:31 AM
0
comments
دهه 40 تو امریکا بود، دوتا برادر سیاه بودند که تو یه مزرعه خارج از شهر کار میکردند،جان و مک.جان برادر بزرگه بود.
یه روز یه سری کوکلوس کلان(ku klux klan)به مزرعشون حمله کردن، همه چیز رو آتیش زدند و داغون کردند.رسیدن به کشتن اون دو تا کاکا سیاه، چون می خواستند تفریح کنند مک رو با طنابی به گردن از درخت آویزون کردندو دستای جان رو هم بستند و کاری کردند که پای مک رو شونه های جان باشه.کلی صبر کردن تا جان خسته شه ولی چون جان اصولا قوی بود و اونا هم کلی سیاهای دیگه رو باید سر حال میاوردند لذت مردنشونو بی خیال شدن.
غروب شده بود و دیگه جان واقعا داشت می لرزید، سکوت بدی بود، لرزش پاهای جان هر لحظه بیشتر میشد...یه عقرب نزدیک جان شد، جان می خواست اونو بکشه، ولی یه لحظه صبر کرد... و گذاشت اونو نیش بزنه...وقتی ماه بالا اومد هر دوشون مرده بودند!
خدایاااا.... به خاطر اون عقرب ازت ممنونم!
Posted by
HS
at
10:15 AM
0
comments
عاشق اون دختره تو ایستگاه مترو صادقیه ام که روی چمن ها می شینه و پوستر انریک و امینم می فروشه. همیشه هم به پوستر انریک زل میزنه... کاش تو بهشت لغمان های شبیه انریک هم داشته باشن!
Posted by
HS
at
1:33 PM
1 comments
یه حوری رو تو بهشت میشناسم که میلیونها سال سابقه کاری داشت ولی آخرش به خاطر نافرمانی جهنمی شد. آخه بنده خدا اعتراض کرده بود که چرا باید همیشه پیش این مومنایی بره که 70 سال عبادت کردن و چشمشون یه نامحرمم ندیده. میگفت آخه آدمم اینقدر ندید بدید میشه! الان تو جهنم کلی هم وقت اضافه می آره!
Posted by
HS
at
10:19 AM
2
comments
تو یه چاه بلند می افتی که هر روز کلی آدم از بالاش رد میشه. ولی هیچکی نمیفهمه تو اونجایی. آخه تو مادر زادی لال بودی
عجب مرگی!
Posted by
HS
at
10:15 AM
0
comments