Sunday, October 29, 2006

Saint Virgin Minds

عروسك
بي مقدمه
آغوش گشاده
و من در آن
نازهاي ابديت
دفن مي كنم

Monday, October 23, 2006

Requiem for a Dream

آن ته برکه سکوت
میان لمس سیال
کلاغک باید
حتما قار قار کند

Monday, October 16, 2006

Dedicated to wholes ( ! )


بالا بلند
بر جلو خان منظرم ، چون گردش اطلسی ابر
جلوه ای کن
که در این شب قدر
بسلامتی تمام ملایک
انزال خواهم کرد
آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
هستی را
......

HMN و Devil in firewall

Monday, October 09, 2006

Chekhonte

از یادداشت های یک دوشیزه

13 اکتبر: بالاخره اقبال به من هم روی آورد! باور کردنی نیست اصلا. زیر پنجره ی من یک جوان سبزه ی خوش تیپ با چشمانی سیاه و گیرا قدم می زند. سبیل هایش معرکه است! پنج روز است که از صبح سحر تا نیمه شب قدم می زند و مرتب پنجره های ما را می پاید. تظاهر می کنم که برایم مهم نیست.

15 اکتبر: از صبح رگبار گرفته است، اما او طفلکی همین طور قدم می زند.به عنوان پاداش فداکاریش، به او نگاهی عاشقانه انداختم و بوسه ای برایش پرتاپ کردم. با لبخندی فریبنده پاسخم را داد. او کیست؟ خواهرم، واریا Varya فکر می کند که طرف خاطرخواه او شده است و به خاطر او زیر باران خیس می شود. چقدر کودن است او! آخر مگر ممکن است که مرد سبزه ای عاشق یک دختر سبزه بشود؟ مادر به ما دستور داده است که بهتر لباس بپوشیم و کنار پنجره ها بنشینیم. می گوید: شاید آدم دغلی باشد، از طرفی هم جوان نجیبی به نظر می رسد. دغل یعنی چه؟ مامان جان، شما عقل تان پارسنگ بر می دارد!

16 اکتبر: واریا می گوید که من زندگیش را تباه کرده ام. گناهم چیست که طرف، من را دوست دارد؟ به طور اتفاقی برایش یادداشتی انداختم در پیاده رو. آخ، شیطان! با گچ روی آستینش نوشت: فعلا نهبعد باز شروع کرد به قدم زدن و روی دروازه ی رو به رو نوشت: موافقم ، فقط الان نه با گچ نوشت و سریع پاکش کرد. چرا قلبم این طور تند می تپد؟

17 اکتبر: واریا با آرنج کوبید به سینه ام. عجب آدم حسود و پست و بد جنسی است! امروز آن مرد با یک پلیس خلوت کرد. مدتی طولانی با او صحبت می کرد و اشاره اش به پنجره های ما بود. می خواهد ماجرا درست کند! ظاهرا سبیل پلیس را چرب می کند... شما مرد ها همگی ظالم هستید و زورگو، اما در عین حال، زیرک و دوست داشتنی!

18 اکتبر: امشب، برادرم- سریژا – پس از غیبتی طولانی به خانه بازگشت. هنوز به تختخوابش نرفته بود که از اداره پلیس آمدند سراغش.

19 اکتبر: لعنتی! لامذهب! معلوم شد که او تمام این دوازده روز در انتظار سریژای ما – که پول کسی را بالا کشیده و فرار کرده بود – کمین کرده است.
امروز روی دروازه نوشت:
من حاضرم " بی شعور... برایش زبان درآوردم!

به سلامتی خانم ها – آنتون پاولوویچ چخوف – برگردان: حمید رضا آتش بر آب و بابک شهاب – موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر

Sunday, October 08, 2006

My walls are closing in

اول اینکه

حجم فایل 1.6 مگابایت با پسوند 3gp است و برای دیدن آن احتیاج به QuickTime و یا VLC یا هر نوع پخش کننده دیگر این نوع فایل ها دارید.

- برای کم ماندن حجم، فایل به فرمت های معمول تر کانورت نشده! انتخاب و کیفیت صدا مطلوب نویسنده نبوده و نیست اما تنها امکان صوتی در زمان و مکان مربوطه فقط یک رادیو ج.ا بوده است.

این فقط یک دیوار است. منتظر هیچ اتفاق خاص یا خارق العاده ای نباشید!

آن 3 نفر بعد از جانی کش را می شناسید؟

دریافت فایل تصویری