یارو سعی کرد همه بخوابن خیلی یواش توری رو با چاقوش پاره کرد و اومد تو . به جینا و سلی نگاه کرد –دو تا دختر کوچولوی دو قلو بودن- چاقو رو اورد بالا نزدیک گردن جینا. تو چشاش زل زد و بهش گفت که اگه صداش در بیاد سلی رو می کشه بعد رو کرد به سلی و به اونم گفت که اگه صدای اونم در بیاد جینا رو می کشه. هر دو تاشون آروم گریه می کردن... صدای تند تند نفس کشیدنو می تونستی بشنوی... اونا دستای همو محکم گرفته بودن و آروم گریه می کردن ...
کارش که تموم شد هر دوشونو کشت!
No comments:
Post a Comment