Monday, May 22, 2006

Dream

-خواب دیده ام ، نمیدانم چه چیز را ، اما می دانم که دیده ام، آهنگی شاید ، که خرامان گذشته و مرا میخکوب کرده ، چهره ای ، شکلی ، از آنها که میان اشکال است و نیست. آنها که لذت درکش، زمان را منجمد میکند و تو را ، نه.کلمه ای که، در فضایی تاریک رقصیده و مرا در حیرانی هضمش ، خواب آلوده و مشتاق جا گذاشته و دور شده، اصلا شاید خوانساری بوده که میخوانده - صدایی که همیشه میان خواب و بیداری شنیده ام اش...

- بیدارم ، میدانم ، از تلخی دهانم پیداست، حتما نیم شب است ، فاصله ی دو بیداری، صدای عقربه ی ساعتم را میشنوم، صدای قلبم را و دور و برم ،تاریک است، همه چیز همان است که هست، بوده، کلمات در دهانت قطار میشوند اما " آن " را معنی نمیکنند..

خوابم را میخواهم، لذت کشف نشده ی تازگی فهمی نزدیک، نه منگی بین خواب و بیداری. اما فقط بیدارم، در فاصله ی دو بیداری...

خوابم ، میدانم ، این رویا هیچوقت پا در جهان من نگذاشته است.درک چیزی مابین حس و معنا که کلمه ندارد، دیالوگ های بی کلام و بی صدایی که میان مکان ها و آدمهای مختلفی - که تو جزء خیلی از آنهایی - چرخ میزند و آن " چیز " ، افسونی میان گذشته و حال ، بی هیچ آینده، تخیل واقعیتی مبهم که در لحظه ای باور تو میشود و بی هیچ تقیدی میان "تو "های متعددت حل میشود...

خوابم را پس گرفته ام، خوانساری است که میخواند ، میدانم، صدایش را نمیشنوم اما تنها مفصل خواب و بیداریم صدای اوست، موجی در زمان ومکان و ذهن.... حتما هم اوست که در دوردستها میخواند...

- بیدارم ، دوباره ، میان اجزای این جهان، که جز بودنشان چیزی نیستند . غلتی میزنم ، ساعت را میان اصرار عجیبش در قبولاندن زمان خاموش میکنم. لباس میپوشم ، صدای خوانساری را به گوشهایم وصل میکنم و راه می افتم.

کسی نمیداند که من چه خوابی دیده ام، حتی خودم.

Wednesday, May 03, 2006

The End

و خداوند در ستمگري بي پايان خودش دو دسته مخلوق آفريده. خوشبخت و بدبخت. از اولي ها پشتيباني ميكند و بر آزار و شكنجه دسته دوم به دست خودشان مي افزايد.
هدايت – زنده به گور

و به خدا كه نوشتن هم يك نوع خود آزاري است! زماني شهوت نوشتن آنقدر در من زياد شد كه بلاگي ساختم و نوشتم و سعي كردم در هر پست پيشرفتي داشته باشم نمي دانم چه كردم فقط مي دانم اين شهوت به اتمام رسيد و نوشتن هم مانند خيلي از كارهاي ديگر توانست مدتي مرا مشغول كند و خوب هم كرد! باشد كه بماند ! نوشته هاي HS تمام شد. اميدوارم هومن (HMN) همچنان ادامه دهد.

پايان.

sisyphe

مي‌دوني خدا، ديشب كه سنگ سيزيف واسه اولين بار يه تكه از دستم رو له نشده باقي گذاشت، مطمئن شدم كه ديگه اون نگاه مهربونتو به من نداري

پ.ن: sisyphe يا sisyphus از شخصيت هاي اسطوره‌ ا‌ي يونان باستان. او پسر ائول بود و به دلايلي كه درباره آن نمونه هاي متعددي از اين اسطوره وجود دارد ( از جمله فاش كردن يكي از ماجراهاي عاشقانه زئوس ) محكوم به آن شد كه تا ابد تخته سنگ بزرگي را تا سر كوهي بالا ببرد كه از آنجا بار ديگر پايين مي افتد و رنج سيزيف ادامه مي يابد.