سودای تو
فریادی است ، لفاظی شده ،
اگر کلمات ،
خلا چسبناک سکوت را ، انشا کرده باشند.
به انتظار دستهایم نشسته ام ،
مگر تورق خاطره ای دور،
نشیند به باور لرزان سیمها ،
و فوران صدا از دل چوب،
لبریز کند حوضچه ی سکوت را،
بی فایده است....
بی فایده....
خاطره ی تصویر هزار پاره ات ،
حریف سنگینی دل نیست.
سودای خیالت اما ،
گریه ی رامی است ،
وقتی که دلتنگی ات را
سیمها ،
حتی به صدایی الکن پاسخ نمی دهند.
قراری باشد ، میان من و تو :
لرزش گاه و بیگاه انگشتانم را
به " ضرب اصول " ساز تو کوک خواهم کرد،
آرام خواهند شد.
می دانم .
به یاد مسعود
16 شهریور 86
No comments:
Post a Comment