Sunday, July 16, 2006

عاشق دختر همسایه

کدام ساعت شنی بهار را زایید؟

کدام فصل پیرهنی دارد

گرمتر از تابستانی

که من عاشق دختر همسایه ام بودم؟

همان سال چه گریه هایی ریخت از تن پاییز،

و چه ارقام خسته ای افتاد،

از صفحه ی غروب ساعت دیواری.

انگار زمستان بود که عقربه های همان ساعت

لغزیدند تا کنار هم

افتادند درست در جای خالی شش و نیم

و حالا

من پیر شده ام

همچنان که دختر همسایه،

بی هیچ خاطره ای از شش و نیم.

بیژن نجدی

1 comment:

Anonymous said...

عشق, شانه هاي مادرم بود كه بر روي آن ايستادم و دختر همسايه پشت ديوار را بوسيدم
....
....
نميدونم اين متن مال كيه ولي چند جمله اول بيژن منو ياد اين چند خط انداخت
....
بگذريم