چه سخت فرود آمده است
آنکه به اعراض , گردن فهمی می افراشت،
سخره ی بویناکی روزگار
چه سخت می بینمش ،
در پس دودی که انگار ،
مغز خسته اش را از زبان ساکتش فرار می کند
دست هایش ،
نابسود بود های خویش
جیب را برای همصحبتی یک خیابان طولانی،
طلب می کند.
Post a Comment
No comments:
Post a Comment