گاهي به شعر فكر كن
آن هنگام كه عرياني جاری آب
صدايش موزون ميشود
گاهي به مجاز واقعيت بيانديش
آن وقت كه جاي جاي يك خيابان دراز
دستگير پيرزني ميشود
كه با آن گامهاي لرزانش را
استوار ميكند
خيابانيكه
همه
عصا است
گاهي به خودت فكر كن
اندوه تپندهي ذرهي شني
كه ضربات تصادفي امواج را
مسير زندگي مينامد
گاهي به وهم
خيابانهاي دراز پيچ پيچي كه از زير پايت فرار ميكنند
تو را به درون ميكشند
و دنبالهي محو شده اي از تو
كه پشت سرت
بدنبالت ميآيند
و وقت هايي هم به هبوط
لحظهي درازكش داري
كه دود سيگار
مسير مارپيچ سردرگمش را
صعود ميكند
تا محو شود
يا آن وقت
كه روزنامهات را
با آن جنون هميشگي در باد باز ميكني
تا زوزهي خنده ها را
واقعيت بنامي
و نه باد
گاهي
گاهي وقت ها
به بعضي چيزها
فكر كن
Wednesday, December 07, 2005
Gahi
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
اصولا با تشبيهات حال ميكنم، كلمه ها رو با خساست ولي به جاش خرج ميكني. اندوه تپنده ذرهي شن! بعضياش بد حال ميده! بد
gahi be omre rafte fekr kon.
bazi vaghtha lazeme!
Post a Comment