وحشت زده از خواب مي پرم، اتاق غرق سكوت است، تاريكي هم. زمان و مكان را گم كرده ام، به تندي به اطراف دست مي كشم تا كليد را پيدا كنم. مسخره است، اين تاريكي بي صدا. كليد لعنتي را پيدا نمي كنم. به سمت ديگر مي روم، به طور خنده داري مي افتم. سريع خود را جمع مي كنم طوري كه انگار كسي ديده باشد، به اين فكرم مي خندم. به گوشه اي مي خزم، ترس برم مي دارد، حتما پرده را تمام كشيده ام، يك ذره نور لعنتي هم نمي آيد. دهنم مزه خون مي دهد، باز لب كوفتي را در خواب گاز گرفته ام، از آن عادت هاي مسخره و هر روزه! با دست ديوار را ادامه مي دهم، بايد پنجره را پيدا كنم
عكس ها را زير دستم حس مي كنم، مي توانم تصور كنم: بچگي، جواني و حتي پيري را ، زمان يكي شده. از تصور پيري خنده ام مي گيرد، شايد هم نيشخند! بيشتر مسخره است، اين كه تا آنجاها طول بكشد. به پنجره مي رسم، مانده ام، نور را براي هضم ترس مي خواهم، اما سرم را به عقب مي چرخانم، كابوسم را مي خواهم
با خنده اي بلند خودم را روي بالش كه فكر مي كنم نزديكم است پرت مي كنم، سرم به چيزي مي خورد، همه چيز سفيد مي شود، دستي به سرم مي كشم، خون گرم را لمس مي كنم، به دهانم مي ريزد... سفيدي دارد مي رود، سياهم بر مي گردد
لبم را با علاقه گاز مي گيرم، مزه خون نمي دهد.
Wednesday, November 08, 2006
Fade to Black
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
5 comments:
avalin tajrobeye neveshteye bolande khoob ro tabrik migam bro!
kheiliiii ...kheiliiiii
shabihe tasvir zehnim az khodete
on axa....tanhae....etc
ghashang bod ....ma montazere dovomish hastim
cool!!
salam
ejaalatan nazari be inaa bendaazid ostaad .
>>>http://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C
http://www.baztab.ir/news/53821.php
Post a Comment