مترسکی برای یک رویا بودن را دوست داری؟
تاریکی ای برای گم شدن را چطور؟ میان عطر موهایی نا آشنا یا زجر لغات یک شاعر؟
یک مغز خالی نگه داشته شده ی بیمار تلقی شده را اندازه گرفتن چطور؟
کثافت منتشر مملکتی را میان این همه پیروزی و مشتهای محکم در چشمان پر حسرت دخترکی اندازه گیری کردن....؟ دوست داری؟
هجوم افکارت را ، باورهایت را ، وسط چهار راه لشکر 7 بعد از ظهر چطور؟
..."دو بینی حاصل از یک چشم باز و یک چشم بسته که با آن خودم را تعریف کرده ام" ...
این محصول دو بینی را دوست داری؟
یقه ی بالا کشیده ام را چطور؟
زجر لغاتم را شاید؟
دیگر چشمانم نزدیک می نویسد، واژه واژه تلخی روزمره را،
ببخش !
دیگر شاعری نمیکنم.
6 comments:
مثله یک سگ بوی تنشو میشناسم.اما حیف مغز این سگ رو فرستادن واسه آزمایش
عجب چیزی نوشتی HMN !!! تحسین آلودم!!
چرا تلخ شدی ؟
چرا جدیداً همه گیر دادن به مترسگگگ!؟
بعضی لحظه ها تاثیر نامرئیشو تا ابد رو جسم و مغزت میذاره و مثل اسید میخورتت
Post a Comment