Thursday, December 20, 2007

Limbo

زندگی بر ما می گذرد
بر ما که قهرمان نیستیم...

- به یاد آنتوان دوانل و آل دد و ... گزاره


*لیمبو: طبقه اول دوزخ در کمدی الهی دانته، خاص ارواح کسانی است که به خاطر مسیحی نبودن از راه یافتن به بهشت محروم شده اند ولی مجازاتی به جز محرومیت ابدی از امید ندارند.

Sunday, November 25, 2007

Madame Bovary


دروغ
جستجو نبود
تلاش احمقانه "معنی دادن" بود


مرد کور
آوازی زمزمه کن

Tuesday, November 20, 2007

Hurt


تقدیم شد به خودم، در چند دهه بعد، درست در چنین روزی: صوتی - تصویری



I hurt myself today
To see if I still feel
I focus on the pain
The only thing that's real
The needle tears a hole
The old familiar sting
Try to kill it all away
But I remember everything

What have I become
My sweetest friend
Everyone I know goes away
In the end
And you could have it all
My empire of dirt
I will let you down
I will make you hurt

I wear this crown of thorns
Upon my liar's chair
Full of broken thoughts
I cannot repair
Beneath the stains of time
The feelings disappear
You are someone else
I am still right here

What have I become
My sweetest friend
Everyone I know goes away
In the end
And you could have it all
My empire of dirt
I will let you down
I will make you hurt
If I could start again
A million miles away
I would keep myself
I would find a way

Wednesday, October 24, 2007

Dog is Love

من سگمو خیلی دوست دارم

اون هیچ وقت نمی فهمه که من ارزونترین غذای سگی رو واسش می خرم

اون هیچ وقت نمی فهمه به جز باغچه آپارتمان می تونه تو پارک سر کوچه هم گند بزنه

اون هیچ وقت نمی فهمه که قلاده اش به صداش حساسه و اگه اونو در بیارم می تونه بدون شوک واق واق کنه!

اون هیچ وقت نمی فهمه که کفشای من از اول بوی ماهی گندیده نمی دادند و فقط به خاطر اینه که پاهامو نمی شورم

اون هیچ وقت نمی فهمه که وقتی پول ندارم یواشکی از غذاش می خورم

اون هیچ وقت نمی فهمه که وقتی از سر کار می آم عاشق اینم که بپره بغلم

اون هیچ وقت نمی فهمه که من جز اون کسی رو ندارم

من سگم رو دوست دارم، اونم منو دوست داره

ما تا آخرش همدیگه رو عین سگ دوست داریم

Monday, September 24, 2007

Wild Strawberris



ماریانه : من حامله شدم
اوالد : مطمئنی؟
- دیروز جواب آزمایش رو گرفتم
= پس این بود، رازت این بود
- آره، می خواستم اینم بگم که این بچه رو نگه می دارم
= تصمیمتو گرفتی؟
- آره گرفتم
= خودت می دونی من بچه نمی خوام، باید بین من و بچه یکی رو انتخاب کنی
- طفلکی اوالد
= لازم نیست برای من دلسوزی کنی، زندگی تو این دنیا وحشاتناکه، وحشتناکتر درست کردن یکی دیگه است و اینکه خیال کنیم اون خوشبخت تر از ما میشه
- این فقط یه بهانه است
= هر طور می خوای تعبیرش کن، من خودم تو زندگی زناشویی پدر و مادرم یه بچه ناخواسته بودم
- هیچ کدوم از این ها نباید باعث شه تو خودت رو مثل بچه شیر خوره حساب کنی
= من ساعت 3 باید بیمارستان باشم و وقت جر و بحث با تو رو ندارم
- تو ترسووووووووویی
= آره ! درسته! این زندگی حالمو به هم می زنه، نمی خوام مسئولیتی رو قبول کنم که وادارم کنه یه روز بیشتر زنده باشم، خودت می دونی و اینم می دونی که چقدر این موضوع برای من اهمیت داره
- می دونم که درست نبوده
= درست و نادرستی وجود نداره، اعمال زائیده احتیاجه، اینو هر بچه مدرسه ای می دونه
- احتیاج ما چیه؟
= تو احتیاج به زنده بودن داری، زندگی کنی، زندگی رو حس کنی و نشون بدی زنده ای
- خودت چی؟
= من محتاج مرگم، مرگ مطلق و کامل.



(دیالوگی از فیلم توت فرنگی های وحشی اثر اینگمار برگمان )

Tuesday, September 11, 2007

سودای تو

سودای تو

فریادی است ، لفاظی شده ،

اگر کلمات ،

خلا چسبناک سکوت را ، انشا کرده باشند.


به انتظار دستهایم نشسته ام ،

مگر تورق خاطره ای دور،

نشیند به باور لرزان سیمها ،

و فوران صدا از دل چوب،

لبریز کند حوضچه ی سکوت را،


بی فایده است....

بی فایده....

خاطره ی تصویر هزار پاره ات ،

حریف سنگینی دل نیست.

سودای خیالت اما ،

گریه ی رامی است ،

وقتی که دلتنگی ات را

سیمها ،

حتی به صدایی الکن پاسخ نمی دهند.


قراری باشد ، میان من و تو :

لرزش گاه و بیگاه انگشتانم را

به " ضرب اصول " ساز تو کوک خواهم کرد،

آرام خواهند شد.

می دانم .


به یاد مسعود

16 شهریور 86

Monday, July 23, 2007

I'm your hate when you want love

بیا عزیزم! عشقم را برایت بالا آوردم
در کاسه ای که می خواهی تا ابد پر نشود!
شرنگ تراوشش برای آبیاری ذهن دائم الباکره ات!

Monday, July 02, 2007

خواب می بینم ، خزعبلات روزانه ام را نشخوار سوررئالیستیکی می کنم. انگار میان خوابم هم میدانم که دارم چیز مزخرفی خواب می بینم ، می بینم و بی تفاوت رد می شوم. ناکجا آبادهای مختلفی که به دلایل خواب آلوده ای بهم وصل میشوند و داستانی سرهم میکنند، هذیانی از واقعیت روز ، آمیخته به خستگی و بی خوابی...

نمازخانه ایست . از آنها که در مدرسه هایی که بوده ام مشابهشان را دیده ام. خالی ، با موکتهایی بهم ریخته و بعضا لوله شده و جابجا ستونهایی . با عجله آمده ام . از ناکجا آبادی قبلی که یادم نمی آید. مرد ریشوی میانسالی با من صحبت می کند. عجله دارم و نمی فهمد . سر حوصله و با علاقه حرف می زند. گوشه ای از نمازخانه ، روی ستونی، لباسها و وسایلی که دوستشان داشته ام آویزانند.می دانم که مدتهاست آنها را از دست داده ام، این را میدانم. کاپشن خاکی رنگ سالهای علوم پایه با آن جیبهای گشادش، کتانی چینی سالهای کنکور ، خودکار عطری صورتی رنگم...انگار اینجا کمد وسایلم باشد.همانطور که تظاهر به گوش دادن میکنم ، به سمت وسایل میروم، چیزهایی را جابجا میکنم، دسته کلیدی را بر میدارم و داخل جیبم می گذارم.

مرد ریشو هنوز حرف می زند، احساس می کنم باید به حرفهایش گوش کنم، حالا یادم آمده که همیشه موقع آمدن به اینجا عجله داشته ام ، انگار می شناسمش ، انگار خیلی تنهاست ، انگار تنها دلخوشی اش آدمهایی اند که لحظه ای اینجا می آیند و می روند، انگار همیشه از زیر نگاهش در رفته ام....

مرد ریشو از ساختمان روبرویی حرف می زند. نگاه میکنم : آپارتمانی است خالی و من هنوز دنبال چیزی در جیبهای کاپشن قدیمی ام میگردم. به پنجره اشاره می کند و حرف می زند. لباسهایم روی ستونی،میان هال بزرگ آپارتمانی خالی آویزانند . دور و برم پر از وسایل قدیمی است که اینجا و آنجا پراکنده اند. مرد ریشو نگران است، مدیر مدرسه تصمیمات جدیدی برای نمازخانه گرفته است ، سر تکان میدهم، زنش مریض است، سر تکان میدهم ، حرف میزند و من هنوز آنچه را که می خواهم پیدا نکرده ام. صدایم میزند، بر میگردم، ساکت شده است، دوباره به پنجره اشاره میکند، خانه های روبرو همه شیروانی دارند. منتظر جواب است.سرم را تکان میدهم و حرفی می زنم. صدایم را نمی شنوم.از نمازخانه بیرون می آیم، توی جیبم دنبال سیگار می گردم که موبایل زنگ میزند، گوشی را که بر میدارم ، رزیدنت ارتوپدی در پاویون را باز کرده و نعره می کشد : انترن ارتوپدی.....

موبایل را خاموش کرده ام و غلتی زده ام.مرد ریشو در ذهنم ذق ذق میکند. احساس میکنم این خواب را چندین بار دیگر هم دیده ام، این یکی ناکجا آبادی تکراری است میان بقیه . مرد ریشوی تنها با شغل کسالت بارش و نیازش به همصحبت ، عجله دائمی من ، کنج دارایی های نوستالژیک و... و شیروانی ! مغز لعنتی ام حالا دیگر کاملا به کار افتاده و المان های خوابم را آنالیز میکند، بلند می شوم و ساعت را نگاه میکنم، 4 و 40 دقیقه بعد از ظهر است ! مغزم خفقان می گیرد.

Monday, June 25, 2007

Image

از آن زمان که کلمات ، مغز را پوست می ترکاندند و دست را می دواندند بر صفحه ی کاغذ ، زمان زیادی گذشته است. رودخانه آرام شده است . جویباری شاید.یادم هست که نوشته بودم : همیشه آرامش رودخانه از عمقش نیست، گاهی دلیلش انتهای راه است ، جایی که رودخانه ، مرداب می شود.

زمان را ، همیشه دوست داشته ام .گذرش را در حال و انجمادش را در گذشته ، گاهی حتی سکوتش را و یا عدمش را در آینده.....

دستی به صورتم می کشم ، انگار کلماتی ماسیده را پاک میکنم ، پراکنده و گنگ... ، از آن زمان پوست ترکاندن و دویدن، خیلی گذشته است.

تصویر مرداب ، آزارم می دهد. مرگی است که از درون، پیوسته می بلعد، فسادی که دیرترک به چهره می نشیند ، جریانی در سطح ، که رسوبات عمق را تکانی نمی دهد ، می بلعد و تبدیلشان می کند به مرگهای لجن مال شده ای در عمق ، عمقی که انتهایی ندارد و سکوت می آفریند، سکوتی که حتی صدای سنگهای فروافتاده ی گاه بگاه را هم خفه می کند.... تصویر مرداب ، آزارم می دهد

دستی به صورتم می کشم....

تصویر مرداب ، هنوز هم ، آزارم می دهد.

Tuesday, June 19, 2007

Ice Scream


هميشه دوست داشتم هفت تيري داشتم! نه براي حركت هاي انقلابي بلكه بيشتر براي حسي كه مي آيد انگولكي مي كند و خسته مي رود! شايد بودنش آرامش بخش تر بود. اين اميد بدجوري بعضي وقت ها به درد مي خورد! به قول اينگمار برگمان كه مي گفت من به اميد خودكشي زنده ام! مي دانيد‏، من هم به اميد زنده ام! به اميد بستني سنتي با خامه اضافه!

* نقاشي بالا اثر ادوارد مانه است

Wednesday, May 30, 2007

40th Birthday

امروز تولد 40 سالگی ام بود. با برادر دیشب کیکی خریدیم که وقت نشد بخوریم. دست نخورده ماند تا بعدا به عنوان صبحانه هفتگی میل شود.
سرما خورده ام و به اداره نرفتم. ظهر که به اداره زنگ زدم همکارمان حتی نمی دانست که نیامدم، مردک دو تا میز آن طرف تر می نشیند ، ولی مرا به زور شناخت. فرمود که همه چیز طبق معمول است و به خنده گفت : دو تا چایی بیشتر خورده و کاش فردا هم نیایم.
از زور بیکاری چرخی در اینترنت زدم. سایتی راه افتاده که تمام بلاگ ها را آرشیو کرده بود. هر چه فکر کردم اسم آن بلاگ سیاه قدیمی ام یادم نیامد. یادم است دو سه تایی خواننده داشت ولی اسمشان یادم نیامد تا کمکی کند.
در عوض دیروز، اتفاقی یکی از رفقای قدیمی را دیدم. چقدر پیر شده بود، به زور شناختمش. آدم دلش می گیرد، همه داریم با هم پیر می شویم.
فردا هم قرار گذاشتم مادر را از بیمارستان بیاورم. پیر شده و بهانه گیر. گفتم چند وقتی پیش ما بماند.

تلویزیون را روشن میکنم، آن هم مثل همیشه چیزی ندارد. بی حوصله تر می شوم. زل می زنم به سقف عین قدیم تر ها که یکم خیال پردازی کنم! فایده ای ندارد، نمی دانم چه حکمی است که زور تخیل هم برایم نمانده. راستش، قدیم تر همش فکر می کردم که آخرش یک چیزی می شوم، یک جایی را فتح می کنم! یا حداقل چند تا شرکت می زنم یا تهش زن وبچه ای برای خودم جفت و جور می کنم! انصافا تفریح بی خرجی بود. با آن حس متفاوت بودن کذایی هم جور می شد. اما متفاوت که نشدم هیچ دقیقا یکی شدم مثل همان هایی که روزی مسخره می کردم. شدم کارمند دون پایه حقوق بگیر.
آن موقع ها به تکراری بودن دنیا گیر می دادم و آنقدر به چرا و چگونه بودن ها فشار آوردم که آخرش بند تنبان در رفت و فقط فرسودگی اش برایمان به یادگار ماند! و البته کمی دیر فهمیدم که تکراری خودم بودم نه دنیای بیچاره!

آن فکر های انقلابی حالا دود سیگاری شده که مرا یاد شام شب می اندازد. باید زودتر خرید کنم تا مغازه ها تعطیل نکردند. مرخصی یک روزه ما هم تمام شد. فردا باید زودتر بروم اداره، باید حسابی خودم را نشان دهم! باید متفاوت باشم!

Thursday, May 17, 2007

Buggin

بداهه بمیر
زیباتر از این
نسروده ای

Friday, February 23, 2007

Distortion

اعوجاجی است در زمان
که نوسان کلمات بی آهنگم را
تصویر مکرر بی شکلی
از نواختن دوباره ، با زخمه ای قدیمی می بخشد.
وسواس کلمه
حضور تک تک نتهایی است
که آخرین بی تابی های زبانی را
تقلا می کند
تردید
- به سان ناب ترین اضطراب-
از آنجا که تو ایستاده ای
معوج
از برابر کلماتم
می گذرد
و در طنین تک زخمه ای
میان اصوات
میان کلمات
سرگشته، جایی روی دسته ی ساز می جوید.
" تردید سرگشته ی معوج بازیافته " ام ،
تو را بسیار نواخته ام.


25 بهمن 85

Thursday, February 01, 2007

Our Childhood Nostalgia

روایتی دوگانه از یک واقعیت

HMN : نوزده سال پیش ، پیکان تهران – ب سفید ، جاده اصفهان –تهران
نوار آمریکایی(!) ای که خیلی دوستش دارم با خودم آورده ام و به زحمت پدر را راضی کرده ام که توی ضبط ماشین بگذارم و گوش بدهم. نمی فهمم چرا مخالفت می کند، آخر خودش قبل از دنیا آمدنم ، از سفر فرنگش سوغات آورده ، اما هروقت مرا در حال گوش دادنش می بیند ، می گوید : " آخه تو مگه می فهمی این چی میگه؟ " و نمی داند که من برای برای تمام صداهایی که با لذت می شنوم کلمه و جمله اختراع کرده ام و حتی گاهی وقتها احساساتی هم می شوم!
زن زیبای قد بلندی با موهای مشکی کوتاه ، و صورتی که همیشه کمی ته مایه از غم روی آن سنگینی می کرد خواننده خیالی نوار محبوب من بود . فقط می دانستم که اسمش Donna summer است و خواننده معروف سال 1979 آمریکا بوده است... رویای دلنشینی که گاه بگاه با صدای پارازیتهای HS بهم می ریخت و ....

HS : پانزده سال پیش ، خانه حیاط دار درخت انگوری شاهین شهر
قاب L مانند ، برچسب سفید و قرمز ،با گوشه کنده شده : این نوار با کلاس فامیل ما بود ، مقرری یک ساعته ی کار با Commodore 64 کنار نوازش پس گردنی شکل به جرم ضبط کردن صدای دلنشینم روی صدای خانم تپله ی مو بلوند و لب قرمز .

HMN و HS
سه شب پیش ، اتاق 375 – تهران
HMN : گیر داده بودم که عکسهای Donna Summer را از اینترنت دانلود کنم. اولین عکس را که دیدیم ، HS با تعجب گفت :" این چرا سیاهپوسته؟! من فکر می کردم سفید و بلونده ..." و بعد قاه قاه خندید. یاد تصویر خودم افتاده بودم ....
HS : اچ ام ان گیر سه پیچ داده بود به این Donna Summer .داشت عکسهاشو دانلود می کرد. اولین عکس که باز شد دیدم داره با تعجب نگاه می کنه ، گفتم : " مگه این بلوند نبود ؟ " ، بعد زدم زیر خنده . نگاه چپ چپی به من کرد و گفت : " باز دلت هوای پس گردنی کرده؟ "

پ.ن : طولانی ترین نتی که توسط یک خواننده ی زن اجرا شده ، توسط Donna Summer بوده که توی همین آهنگی است که برای dwnld گذاشته ایم . (16 ثانیه! )



Donna Summer - Dim All The Lights - Album: Bad Girls
DownLoad Mp3

Monday, January 22, 2007

FIXXXER

Dolls of voodoo all stuck with pins
One for each of us and our sins
So you lay us in a line
Push your pins they make us humble
Only you can tell in time
If we fall or merely stumble

But tell me
Can you heal what father's done?
Or fix this hole in mother's son?
Can you heal the broken worlds within?
Can you strip away so we may start again?

Tell me
Can you heal what father's done?
Or cut this rope and let us run?
Just when all seems fine
And I'm pain free
You jab another pin
Jab another pin in me

Mirror, mirror upon the wall
Break the spell or become the doll
See you sharpening the pins
So the holes will remind us
We're just the toys in the hands of another
And in time, the needles turn from shine to rust

But tell me
Can you heal what father's done?
Or fix this hole in mother's son?
Can you heal the broken worlds within?
Can you strip away so we may start again?

Tell me
Can you heal what father's done?
Or cut this rope and let us run?
Just when all seems fine
And I'm pain free
You jab another pin
Jab another pin in me

Jab it
Here come the pins

Blood for face
Sweat for dirt
Three X's for the stone
To break this curse
A ritual's due
I believe I'm not alone
Shell of shotgun
Pint of gin
Numb us up to shield the pins
Renew our faith
Which way we can
To fall in love with life again
To fall in love with life again
To fall in love with life again
To fall in love
To fall in love
To fall in love with life again

So tell me
Can you heal what father's done?
Or fix this hole in mother's son?
Can you heal the broken worlds within?
Can you strip away so we may start again?

Tell me
Can you heal what father's done?
Or cut this rope and let us run?
Just when all seems fine
And I'm pain free
You jab another pin
Jab another pin in me

No more pins in me
No more, no more pins in me
No more, no more pins in me
No more, no more, no more
No, no, no

Metallica –Reload album 1997

Wednesday, January 10, 2007

Hug Me



Ogni giorno attraverso una forma diversa.
Se sono monacale, a sera eccomi ingioiellata dama, e risprofondo.

Fosse Uguale la faccia.
Ma mi Porto appresso un sacco da pagliaccio in fiera.
Di volta in volta la mano ne trae
Una maschera ilare o terribile.

Maria luisa Spaziani